ریتم آهنگ

ادبیات و سیاست از نگاه جورج اورول

ادبیات و سیاست از نگاه جورج اورول

هاشم بناء‌پور  | پيش از اينكه به بررسي ادبيات و سياست از نظرگاه جورج ارول بپردازم لازم مي‌دانم به مسأله‌اي تاريخي در اين باب اشاره كنم. در خور تأمل است كه در ايران نويسندگاني چون ارول، هاينريش بل، كوستلر، اسلاو هاول، ميلان كوندرا، گرام گرين يا فيلسوفاني چون برلين،فون هایک, كارل پوپر، كولاكوفسكي، ريمون آرون و … مغضوب توده‌اي‌ها و گروه‌هاي چپ پرولتاريايي بوده‌اند، و اين غضب به نحوي از انحا در شمايل‌هاي مختلف ظهور مي‌كند. به قولی در جلوه بود یار به هر سوی پدیدار. اين گروه‌ها همواره با توسل به اراده معطوف به تهمت با اين متفكران برخورد مي‌كنند. در كل يا به اينها لقب صهيونيست مي‌دهند يا جاسوس سيا يا آنها را به انگليس و كذا… منسوب مي‌كنند. اين ماجرا حكايت از اين دارد كه هيچ‌گاه اعضاي حزب بله‌قربان‌گوي توده منطق را پيشه خود نمي‌‌سازند.و با توسل به برخورد عاطفي و با انتساب اين انديشه‌ورزان به اين يا آن سازمان سياسي و جاسوسي، مصادره به مطلوب مي‌كنند و از اين رهگذر به نتايج بي‌مايه و مطلوب خود مي‌رسند. گويا اين نوع برخوردهاي بدوي را پاياني نيست. بالطبع شعار نمي‌تواند جايگزين آموزه‌هاي عقلاني و منطقي شود. جواب انديشه را با انديشه بايد داد. چرا كه در عالم هستي و ساحت جوامع، انديشه زيربناست، نه سياست، نه اقتصاد، نه … همه اينها شاخه‌اي از انديشه‌اند و مي‌دانيم كه … در آغاز كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و …

فحش پراكني نشانه حقارت است و تهمت و انگ زدن نشانه درماندگي. طرفداران ديكتاتوري پرولتاريا با اين تاكتيك‌ها به جايي نمي‌رسند، شايد بتوانند سر عده‌اي شيره بمالند، اما سر خود كه…؟ از اينها گذشته، حضرات وقتي دسته گل به آب مي‌دهند، مي‌گويند اين تاكتيك بود و بايد آن را تفكيك كرد، يا مسأله تاكتيك فرق مي‌كند و الخ…. سوال اينجاست مگر تاكتيك را نمي‌شود نقد كرد؟

پرمسلم، نمي‌توان با توسل به اراده معطوف به خودفريبي و تهمت، زيرسيبلي سياسي بودن و ضعف خود را پوشاند و آن را توجيه كرد. توده‌اي جماعت هنوز الفباي نقد را ياد نگرفته‌اند. به جاي اينكه متن را نقد كنند، به نقد انگيزه مؤلف مي‌پردازند. نه تنها براي نويسندگانبلکه براي مترجمان آثارآنان نیز انگيزه سیاسی مي‌تراشندو به عبارتی نیت شناسی می کنند. در حالی که انگیزه قابل نقد نیست و اتفاقا آسانترین نوع سرکوب اندیشه است و کسانی که به این شیوه متوسل می شونداصلاً صلاحيت علمي ندارند… بلكه مصونيت سياسي دارند ودر واقع كار سياسي مي‌كنند. بگذريم، اما جورج ارول.

اولين بار انتشارات پنگوئن برگزيده مقالات ارول را منتشر كرد.(۱) اين كتاب مشتمل است بر ۹ جستار. در همه مقالات آن ردپاي ادبيات و سياست ديده مي‌شود. اما در سه مقاله اين مجموعه «سياست در برابر ادبيات: بررسي سفرهاي گاليور»، «سياست و زبان انگليسي» و «موانع ادبيات» به طور اخص به اين موضوع پرداخته شده است كه به اعتقاد من این جستار ها تريلوژي (سه‌گانه) هستند، همان‌طوري كه بر اين باورم، رمان های مزرعه حيوانات، ۱۹۸۴ و درود بر كاتالونيا هم چنين‌اند، البته در قلمرو رمان.

ارول در شاهكار خود رمان ۱۹۸۴ آرمان‌شهر كمونيسم و سوسياليسم و توتاليتاريسم را به تصوير مي‌كشد، كه به واقع «شهريست پركرشمه !» عكس رفيق استالين همه جاي شهر ديده مي‌شود. در اين رمان ارول بنيان ماركسيسم و استالينيسم را به نقد مي‌كشد. شهر به كارخانه شبيه است و شهروندان به كارگران. همان‌گونه كه ماركس شهر را چنين مي‌ديد و شهر آرماني‌اش چنين بود. در اين رمان حتي در مزرعه حيوانات و نيز درود بر كاتالونيا كه گزارش گونه‌اي است از جنگ داخلي اسپانيا، نگاه انتقادي كاملاً مشهود است و كاملاً در آنها آرمان‌هاي دروغين به نقد كشيده شده‌اند.

در رمان ۱۹۸۴ مردم به واقع زنداني چهار وزارتخانه‌اند. وزارت حقيقت كه به دروغ‌هاي سازمان‌يافته و غيره جنبه قانوني مي‌دهد. وزارت صلح كه به جنگ مي‌پردازد. وزارتخانه عشق كارهاي پليسي انجام مي‌دهد و وزارتخانه فراواني كه كارش جيره‌بندي است.

صدها دوربين مراقب حركات و رفتار شهروندان‌اند، اندك حركتي غيرحزبي به پليس افكار گزارش مي‌شود. گویی اين شهر جابلقا و جابلساي صوفيانه خودمان را تداعي مي‌كند، يعني شهري با هزار دروازه و هر دروازه با هزار پاسبان. يكي در انتهاي مغرب قرار گرفته و ديگري در انتهاي مشرق. اين شهر هم سمبولي است از محلي بسيار دور. رمزي است از عالم ارواح، مثال، برزخ يا آخرين مرحله سلوك، زير نظر هزاران پاسبان.

به واقع ۱۹۸۴ تصويري است از زندان جديد. جابلقا و جابلساي كمونيسم و توتالیتاریسم، كه در شهر، انسان‌ها كاره‌اي نيستند، برادر ارشد همه كاره است و حتی پاسبانان بدون اجازه او آب نمي‌خورند. شهروندان به ارواح برزخي مي‌مانند، تكليف‌شان رياضت‌كشي است و آينده‌شان نامعلوم. «گذشته مرده است و آينده به تصور نمي‌آيد» اين است تصويري كه ادبيات از توتاليتاريسم و كمونيسم ارائه مي‌دهد.

افراد گذشته خود را فراموش كرده‌اند، بايگاني‌ها، كتاب‌ها، روزنامه‌هاو تاریخ بازنويسي مي‌شوند. كسي درباره انقلاب و پيش از انقلاب كمونيستي چيزي نمي‌داند. جامعه روز به روز به سمت فراموشي كشيده مي‌شود. پاسبانان امور، به جاي بازسازي و اصلاح جامعه به جرح و تعديل تاريخ دست مي‌زنند. همه چيز تحت نظارت حزب است و نظارت حزب جايگزين نظارت عموم شده است. به عبارتي در اين آرمان شهر سرچشمه شناخت فقط در حزب و رفيق ارشد خلاصه مي‌شود.

بي‌سبب نيست كه ارول اين روند غالب را بدتر از ماجراي قرون وسطي مي‌داند. در قرون وسطي كليسا دين و ايمان را ديكته مي‌كرد، در ضمن اجازه مي‌داد كه فرد ايمان را از روز تولد تا هنگام مرگ نگه دارد. نمي‌گفت شنبه به چيز ی ايمان داشته باشيد و يكشنبه به چيز ی ديگر… اين اصل كم و بيش در همه اديان بنيادي اعم از مسيحيت، هند و بوديسم و اسلام معتبر است. معتقد به هر ديني، زندگي خود را با همان دين به پايان مي‌رساند و عواطفش تحريف نمي‌شود. اما در حكومت توتاليتر چنين نيست همه چيز ديكته و براي هر روز برنامه‌اي نوشته مي‌شود.(۲)

با عطف به اين شيوه‌هاست كه ارول سياست را غالباً بازي‌اي مي‌بيند كه در آن مي‌خواهند ‌افراد، احساسات يا شرافت خود را فدا كنند. ارول اصلاح‌طلب این شیوه را نمی پسندد،. چنان كه در جستار «موانع ادبيات» حمله خود را متوجه ادبيات حكومتي مي‌كند:

«نمايش‌هاي راديويي را نويسندگان حكومتي (اجير شده) مي‌نويسند. در اين نمايش‌ها موضوع و كيفيت رفتار شخصيت‌ها از پيش برايشان تكليف شده است. با اين حال، اين نوشته‌ها مواد اوليه‌‌اي هستند كه بايد كارگردان و سانسورچي بدان شكل دهد. كتاب‌ها و مقالات بي‌شمار دولتي نيز اين چنين تدوین مي‌شوند. داستان‌هاي كوتاه و دنباله‌دار و اشعار در نشريات ارزان همواره ماشيني‌اند… »(۳)

«آنچه مهمل نباشد، تهديدي است بر ساختار دولت. ادبيات گذشته را يا توقيف مي‌كنند يا دست‌كم در آنها دست مي‌برند تا خطري براي وضع موجود نباشد.» (۴)

آنچه رسانه‌هاي گروهي در اختيار مردم قرار مي‌دهند، اغلب همان كيفيت را دارند، كه ارول در اين دو پاراگراف گفته است. با اين حال، مي‌توان نتيجه گرفت كه القاي آگاهي‌هاي كاذب جزو تكاليف حكومت‌هاست. اينكه روشنفكران عليه رسانه‌ها به ويژه تلويزيون موضع‌گيري مي‌كنند، بي‌دليل نيست. همان‌طور كه مي‌دانيم کارل پوپر، تلويزيون را وسيله‌اي بي‌خود مي‌داند، كه تماشاي آن اتلاف وقت است. پي‌‌ير بورديو هم در كل رسانه‌های دولتی را به شعبده تشبيه مي‌كند كه نگاه مردم را به سمتي دروغين هدايت مي‌كنند تا از ديدن اصل مسأله غافل بمانند. ارول حتي در جستار «ادبيات و زبان انگليسي»، علل افول زبان را سياسي و اقتصادي مي‌داند. مي‌گويد به خاطر اين يا آن نويسنده نيست كه زبان انگليسي زشت مي‌شود، علت اصلي در اينجاست كه انديشه‌هاي ما احمقانه مي‌شوند.(۵) يعني گفتمان سياسي، براي ادبيات مانع ايجاد مي‌كند، و همين سبب ضعف زباني مي‌شود، سياستمداران از ادبيات بي‌بهره‌‌اند و گمان مي‌كنند، با توسل به ترمينولوژي پيش‌پا افتاده مي‌توانند خود را عالم نشان دهند و تا مي‌توانند از واژه‌ها و جملات نامفهوم استفاده مي‌كنند، تا با مشكل‌گويي اظهار فضل كنند غافل از اينكه كسي كه نتواند مفهوم صحبت كند، به واقع خود هم نمي‌داند چه مي‌گويد. دامي است كه خود در آن گرفتار مي‌شود. دولت هاگمان مي‌كنند با تصويب و تبليغ چند واژه و اصطلاح مي‌توانند بر غنای زبان بیفزایند، حتي زبان را سياسي مي‌كنند و چوب لاي چرخ ادبيات مي‌گذارند. از اين رهگذر است كه زبان هم پويايي خود را از دست مي‌دهد و به صورت مضحكه درمي‌آيد و هم رنگ جهالت مي‌گيرد. رژيم‌هاي توتاليتر جالب است كه همواره به استفاده از واژه‌هاي مرده بسيار تأكيد مي‌كنند. به گمان آنها، ادبيات يعني استفاده از واژه‌هاي مرده و وارد كردن اين واژه‌ها در زبان. اينگونه كوشش‌ها همواره با شكست مواجه شده است. اما هميشه اين ماجرا به شكل كمدي تكرار مي‌شود. زبان موقعي قوي و بر غناي آن افزوده مي‌شود كه نويسندگان و فلاسفه به دور از خط و مرزها و خطوط قرمز به سهولت بتوانند، بنويسند و آثارشان را منتشر كنند و نيز آثار آنها نقد و بررسي شود، نه انگيزه‌شان.

اما ارول معتقد است كه دولت‌ها با توسل به چنین مواردي، موانع سر راه ادبيات ايجاد مي‌كنند؛ نخست اينكه مطبوعات دست چند سرمايه‌دار دولتي متمركز مي‌شود، دوم اينكه راديو، فيلم‌ها، تلويزيون و … را به انحصار خود درمي‌آورند، سوم اينكه نويسندگان را وادار مي‌كنند، براي امرار معاش و تأمين زندگي بازاري بنويسند و چهارم اينكه مقامات دولتي و امنيتي در همه مسائل دخالت مي‌كنند و سوژه سفارش مي‌دهند، و كذا… تا نويسنده بتواند زندگي كند، اما اين روش‌ها كاملاً سياسي است و سبب اتلاف وقت مؤلف مي‌شود و خلاقيت آنها را از بين مي‌برد. فراوان مي‌توان مثال آورد كه خيلي از نويسندگان به خاطر همين مسائل، كارهايشان تاريخ مصرف دارند و پس از مدتي به فراموشي سپرده مي‌شوند.

نويسندگاني كه خود را به حزب يا گروهي وابسته مي‌كنند، نمي‌توانند اثر يا شاهكاري بيافرينند. كسي كه حزبي مي‌انديشد، به واقع از قبل تصميم خود را گرفته است. نمي‌خواهد چيزي كشف كند، مي‌خواهد در همان چارچوب حزب حركت كند و از خطوط قرمز حزب عبور نكند. نوشته‌هاي آنان ادبي نيست، پنداري مانيفست حزب كمونيست است.

در نظرگاه ارول ادبيات كوششي است براي نفوذ در ديدگاه روز افراد، از رهگذر ضبط تجربه و آگاهي كه به آزادي بيان مربوط مي‌شود. پس، از اين رهگذر، بين روزنامه‌نگار و نويسنده غيرسياسي و سياسي تفاوت فاحشي وجود دارد. نوشته غيرسياسي نوشته‌اي فردي است،‌در حالي كه نوشته سياسي، جمعي و مصلحتي است. آزادي در اين قلمرو بعد بسيار ظريفي دارد كه اتفاقا ارول خوب از عهده تشخيص آن برآمده است:

«روزنامه‌نگار آزاد نيست، هرگاه كه مجبور شود در برابر اخبار مهم دروغ بنويسد يا سكوت كند، به محدوديت خودآگاهي خود توجه دارد. نويسنده غیرسیاسی نيز زماني كه بخواهد درباره موضوعات ذهن خود دروغ‌پردازي كند، آزاد نيست. مي‌تواند به صورت خواب يا كاريكاتور درآورد تا مفهوم و منظورش را روشن سازد، اما نمي‌تواند در ارائه محتويات ذهن خود دخالتي كند.»(۶)

ورود سياست به ادبيات در واقع به نوعي تجاوز مي‌ماند، امانت و صداقت كنار گذاشته مي‌شود و دروغ حرف اول و آخر را مي‌زند. نويسنده سياسي دروغ مي‌گويد، حال آنكه نويسنده غيرسياسي در باب آنچه مي‌انديشد و آنچه احساس مي‌كند و مي‌نويسد، بدون اينكه ديدگاه‌هاي حزب يا دولت را در آن وارد كند. ارول معتقد است كه نه تنها دولت توتاليتر همواره مانع بيان افكار است، بلكه پا را فراتر مي‌نهد و انديشه را ديكته مي‌كند. چيزي به نام حوزه خصوصي براي شهروندان و نويسنده وجود ندارد. دولت مي‌كوشد آرماني كاذب و جعلي بيافريند، تا به زندگي عاطفي نويسنده مسلط شود. حتي براي افراد ضابطه رفتار تعيين مي‌كند و از اين رهگذر است كه نويسنده را منزوي و در جهاني مصنوعي محبوس مي‌كند، جهاني كه در آن معياري براي مقايسه وجود ندارد. حتي كردار را به كنترل درمي‌آورد، ارول مي‌گويد ادبيات نمي‌تواند در چنين شرایطی رشد كند، اما من بر اين باورم با همه محدوديت‌هايي كه سياست براي ادبيات ايجاد مي‌كند، ادبيات و فلسفه و … به حيات خود در اشكال گوناگون ادامه مي‌دهد. نوشتن امري حسي است و دروني، و نمي‌توان بر آن از خارج نظارت كرد.

توتاليتاريسم حتي اگر جهاني شود، باز ادبيات غيرسياسي نابود نخواهد شد، چرا كه نويسنده غيرسياسي نمي‌تواند «صفحه گرامافون» باشد يا نوار ضبط صوت.

نويسنده غيرسياسي اصلاح‌گراست. به قول ارول حتي مي‌تواند به حزب كارگر رأي دهد. اما در مقام نويسنده در جنبش سوسياليستي و … شركت نمي‌كند. چون به هيچ دولت و حكومت و حزبي تعهد ندارد. او از هيچ مانيفست سياسي پيروي نمي‌كند، جامعه را با همه زشتي‌ها و زيبايي‌ها به دور از القائات حزبي و حكومتي به تصوير مي‌كشد. حتي خود را روي تخت جراحي تشريح مي‌كند،دل و روده خود را بیرون می کشدحتي باورهاي خود را نقد مي‌كند، چراكه ادعاي خوشبخت كردن بشريت را ندارد، پس خطرناك هم نمي‌تواند باشد. نويسندگان سياسي خطرناك‌اند چون فكر مي‌كنند با چنگ زدن به ريسمان دولت و سياسي نوشتن و توجيه سياست‌هاي دولتي، مي‌توانند بشريت را به سوي سعادت راهنمايي كنند، اما نمي‌دانند همين پروژه خوشبخت سازي وسعادت محوری است كه جهان را به جهنم تبديل كرده است

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”